جدول جو
جدول جو

معنی سخت پی - جستجوی لغت در جدول جو

سخت پی
(سَ پَ / پِ)
نیرومند. قوی. (ولف). پرزور که مقاومت داشته باشد:
کنون تا به بینم که با جام می
همی سست باشی وگر سخت پی.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخت دل
تصویر سخت دل
دل سخت، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار، ثابت، با دوام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت رو
تصویر سخت رو
پررو، گستاخ، بی شرم
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، متربّد، ترش روی، بداغر، عبوس، زوش، تندرو، عبّاس، ترش رو، روترش، عابس، اخم رو، دژبرو، تیموک، بداخم، گره پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
مقرّراتی، منضبط، آنکه بر دیگری سخت بگیرد، کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد، سخت گیرنده، آزمند، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخت پل
تصویر تخت پل
روشی از کاشت خربزه، هندوانه و مانند آنکه تخم را در زمین هموار می کارند و بعد اطراف آن را خاک می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پی
تصویر سبک پی
تندرو، روندۀ چابک، برای مثال سبک پی چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
سرسخت، جان سخت، پرطاقت، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت پیشانی
تصویر سخت پیشانی
سرسخت، دلیر، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ تَ / تِ)
سخت گیرنده. آزمند و حریص. (ناظم الاطباء) :
هر که در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
نظامی.
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نظامی.
نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای.
مولوی.
- امثال:
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سختان که نسبت اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ پَ / پِ)
تیزرو. تند:
بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک
شکارها که بر او تیر برده بود بکار.
فرخی.
این پیرجهانگرد سبک پی بندیده ست
در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی.
سنایی.
سبک پی چو یاران بمنزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
سعدی (بوستان).
بت نغمه امشب سبک پی شده
سراسر ره کوچۀ نی شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ پُ)
دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در شش هزارگزی باختر ده دوست محمد و دوهزارگزی راه مالرو تخت شاه به ده دوست محمد قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 112تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ کَ دَ / دِ)
آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج) :
تنی چندبگزید عیاروش
کماندار و سختی کش سخت کش.
نظامی.
، ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش:
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 228)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام داواز کشتی که هندیان گهسا گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ زِهْ)
سخت کمان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ / دِ)
آنکه جانش بدشوار برآید. (آنندراج) :
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت روی. کنایه از مردم درشت و ناهموار. (آنندراج) :
جوان سخت رو در راه باید
که با پیران بی قوت بیاید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از توانا و ثابت قدم. (آنندراج). ستور که قوائم آن سخت بود:
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی.
منوچهری.
سکندر که می نازد از بخت تر
شداز سخت پایان چنین سخت تر.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ پَ / پِ)
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) :
سپه ماند از بردع و اردبیل
وز ارمینه سست پی یک دو خیل.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708).
، پست نژاد. پست تبار:
من از تخمۀ بهمن و پشت کی
چرا ترسم از رومی سست پی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ / پِ)
آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن: سخت پیمان بود در دین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یارانست کز پیوند یارش نگسلد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج). شجاعت و دلیری. (مجموعۀ مترادفات ص 222) ، سمج. مبرم. پررو:
جگرم خون شد از پریشانی
آه از این جان سخت پیشانی.
اوحدی.
ببردشیخ را به مهمانی
با مریدان سخت پیشانی.
اوحدی.
این چه ابروی سخت پیشانی است
وین چه لبهای نرم گفتار است.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخت دل
تصویر سخت دل
بی مهر و سنگدل، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت پیشانی
تصویر سخت پیشانی
بی باک دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتیپی
تصویر سرتیپی
رتبه و مقام سر تیپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
آزمند و حریص
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی سخت (مانند کمان) را تواند کشید، زحمتکش. آنکه مردم را به سختی کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت سری
تصویر سخت سری
ایستادگی، لجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
پایدار، استوار، خیره سر
فرهنگ لغت هوشیار
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت پیشانی
تصویر سخت پیشانی
بی باک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخت رو
تصویر سخت رو
ترشرو، بداخم، زشت، گستاخ، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
((~. سَ))
استوار، لجوج، نام قدیم رامسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار
فرهنگ فارسی معین